بشر از مادر ایام نمی زاد ایکاش
که عنان در کف تقدیر نمی داد ایکاش
زندگی نیست که زندان مکافات است این
کس به زندان مکافات نمی ماناد ایکاش
در باغی بگشاید به رُخَت سبز، ولی
سخت بن بست که هرگز نگشایاد ایکاش
تن درستی و امان است، تن آسایی ما
که نمی پاید و تن نیز نپایاد ای کاش
اول امید که خیری برساند لیکن
وآخرش خوف که شری نرساناد ایکاش
جز ستم نیست توانایی و آنهم که گناه
آدمی هیچ گناهی نتواناد ایکاش
بعد این خانه خرابی که به دنیا دیدیم
خانه ی آخرت از ما بُدی آباد ایکاش
لیک از این مغلطه معلوم که آن حاجت هم
نه روا بوده خدایا که روا باد ایکاش
گر فلاطون شوی از شر شیاطین نجهی
که جهیدن بدی از اینهمه شیاد ایکاش
خضر و قائم به جهانی دگرند و اینجا
با کس این قرعه نیفتاد و نیفتاد ایکاش
این جهان فتنه و نخجیرگه شیطان است
سرنوشتی که کس این قصه نداناد ایکاش
نکته گیری و فضولی نتوان با تقدیر
که خدا عذر فضولی بپذیراد ایکاش
شهریارا دم رفتن همه را حرف این است
که دگر بار نزایاد و نمیراد ایکاش
عباس : من خروس بی محلم اسی خان شمام سرتون شلوغ پلوغه، میرم سر یه فرصت خدمت میرسم.
اسی: بیشین عباس آقا، نقد رو ول نکن ... اوس کریم 120 سال بهت عمر با عزت بده من خودمو عرض می کنم: آدمیزاد گاهی وقتا با یه عطسه، فقط و فقط با یه عطسه روده میترکونه و افقی میشه... این شیشه اعتبارش بعض من و شماست... آنفارکتوس در کمین همهی ماست، قبول نداری؟
یک زمانی میرسه که آدمهایی که میشناختی از آدم هایی که الان میشناسی یا شاید بعداً خواهی شناخت بیشتره، نمیدونم توی چه مقطع زندگی هر آدمی اون زمان برسه ولی قطعا دلگیر ترین دوره عمرشه... برای پیرها قطعیه ولی جوان ها رو نمیدونم !
همیشه فکر میکنم پیرها چطور این همه درد خاطرات گذشته رو به دوش میکشن، این که شاید تو آخرین نفر هر جمعی که باهاش خاطره داشتی باشی...
یک جایی یک جمله خوندم که بعضی وقتا عجیب توی ذهنم میچرخه و این بود که یک روز بدون این که بدونی آخرین فوتبال یا دوچرخه عمرت رو توی بچگی انجام میدی و میری خونه و دیگه تمام.
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
الهی ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد،
ای اول بی بدایت و ای آخر بی نهایت
ای ظاهر بی صورت و ای –باطن بی سیرت،
ای حی بی ذلت
ای مُعطی بی فطرت و ای بخشندهٔ بی منت،
ای دانندهٔ رازها، ای شنونده آواز ها، ای بینندهٔ نماز ها، ای شناسندهٔ نامها، ای رسانندهٔ گامها،
ای مُبّرا از عوایق، ای مطلع برحقایق،
ای مهربان بر خلایق، عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیبهای ما مگیر که تو قوی و ما حقیر،
از بنده خطا آید و زَلَّت و از تو عطا آید و رحمت
«چرا هستم؟» سوال بیجوابم بود از هستی
تو دادی با سلام خود جواب من، سلام ای عشق!
گرچه با تو دور زندگی تند است اما باز
سلام ای شط شیرین شتاب من! سلام ای عشق!
همیشه نه ولی اغلب اوقات وقتی به یک اداره دولتی مراجعه می کنم دلم میشکنه، تا جایی که راه داشته باشه آدم رو تحقیر می کنند و کوچکترین احترامی برای زمانت قائل نیستند.
رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ ﴿۲۴﴾
پروردگارا! هر خیر و نیکی بر من فرستی من به آن نیازمندم!
سوره مبارکه القصص