با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبالِ پریشانی ام
طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدن آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشقِ آن لحظه ی طوفانی ام
دل خوشِ گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطشِ سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهیِ برگشته زِ دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانم ات
خوب ترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ابرِ مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه ی یک صحبتِ طولانی ام
ها...به کجا می کِشی ام خوبِ من؟
ها...نکشانی به پشیمانی ام!
این چند روز بیخوابی کار و بارم رو ریخته بهم
انتخاب آدم ها برام خیلی ارزشمند هست حتی اگر من نباشم.
چند بار خواستم بگم ولی حس کردم بی فایدست و قبلاً گفتم.
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه یار
حاشا که رسم لطف و طریق کرم نداشت
انشتین معتقد بود مثال زدن یک روش آموزشی نیست بلکه خود آموزشه،روی همین حساب پیچیده ترین مباحث علمی جهان رو طوری بیان می کرد که از یک فرد بیسواد تا دکتری کوانتوم منظورش رو می فهمیدند و به عنوان یک معلم بهش احترام می گذاشتند شاید یکی از دلایل محبوبیت این دانشمند هم همین بوده باشه.
در رابطه با نسبیت میگه اگر زمانی رو با دختر مورد علاقه ات بگذرونی اون زمان به نسب زمانی که مشغول کار دیگه ای هستی زودتر میگذره!
حدود یک ماه پیش گوگل پلاس پیام داد که داریم جمع میکنیم و بیایید از مطالبتون بک آپ بگیرید، یادم اومد حدود ۸ سال پیش با چه ذوقی از اون سرویس بی توفیق گوگل استفاده می کردم و کل روزهایی که گذشتن رو مرور کردم.
این حس رو موقع جمع شدن یاهو مسنجر هم تجربه کردم.
کلا دانشگاه اومدنم تغییر چندین و چند لایه در زندگی و افکارم بود،آدم هایی که دیدم و شناختم،افکاری که داشتم،کارهایی که کردم،برداشت هایی که داشتم و...
راستش خیلی هم بد نیست بلاخره دیر یا زود آدم باید با واقعیت های زندگی روبه رو بشه حالا واسه هر کس متفاوته، واسه انشتین یه جور واسه بودا یه جور واسه خدمتگزار هم یه طور دیگه.
فکر میکنم این روزها حال پیرمردهای همیشه عصبانی رو بهتر میتونم درک کنم،کسایی که یک عمر دویدن ولی دیگه دلخوشی هاشون یا پوشالی بوده یا از دست دادنش. وای که چقدر از داستان و فیلم مردی به نام اوه خوشم اومد.
امروز نسبت به هفته پیش افسرده ترم آخرین مناقصه ای که شرکت کردیم هم آخر شدیم و دیگه داره باورم میشه خیلی خیلی بدشانسم!
ولی خوب هنوز کم نیاوردم ،خدا با ماست.
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می کرد
به تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می کرد
کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو ِتو می شد، مرا لگد می کرد
تو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانی
چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد
بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد؟
چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد
کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که راه شما را همیشه سد می کرد
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
ز عقل اندیشهها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل
مرا تا پای میپوید طریق وصل میجوید
بهل تا عقل میگوید زهی سودای بیحاصل
عجایب نقشها بینی خلاف رومی و چینی
اگر با دوست بنشینی ز دنیا و آخرت غافل
در تمام طول این سفر اگر
طول و عرض صفر را
طی نکرده ام
در عبور از این مسیر دور
از الف اگر گذشته ام
از اگر اگر به یا رسیده ام
از کجا به ناکجا...
یا اگر به وهم بودنم
احتمال داده ام
باز هم دویده ام
آنچنان که زندگی مرا
در هوای تو
نفس نفس
حدس می زند
هر چه می دوم
با گمان رد گام های تو
گم نمی شوم
راستی
در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی!