در صحبت هایی که با هم داشتیم، از تنهایی نگران بودی و از تغییر هم می ترسیدی هم چنین گفتی خیلی رها هستی، خودتی و خودت!
با مقدمه ای که در قسمت اول عرض کردم ،طبیعتا این موارد نه تنها از نظر بنده موارد ضعف نیست،بلکه باید توفیقی از جانب خدا شناخته شود.
عشق مرا بر همگان برگزید
آمد و مستانه رخم را گزید
باد تکبر اگرم در سر است
هم ز دم اوست که در من دمید(1)
" اصولاً انسان یک موجودِ تنهاست، در تمامِ قصهها، در تمامِ اَساطیرِ انسانی، در تمامِ مذاهب بشری، در طول تاریخ، تنهایی انسان به انواعِ گوناگون و زبانهای گوناگون بیان شده که "رنج انسان، تنهایی اوست در این عالم". این تنهایی چراست؟
ادامه مطلب ...وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ﴿۲۸﴾ الأنفال
و بدانید که اموال و فرزندان شما [وسیله] آزمایش [شما] هستند و خداست که نزد او پاداشى بزرگ است (۲۸)
"مرا که ملحدی در میان ملحدان بودم، همیشه آراء دور از هم، پیچ و خم های افراط آمیز اندیشه ها، و واگرایی ها به خود می خواند.
هیچ سرشتی مرا به خود جلب نمی کرد مگر به سبب آن چه مایه تفاوتش با دیگران بود.
در این کار تا آن جا پیش رفتم که دلبستگی را از خود راندم، چون جز احساسی همگانی چیزی در آن باز نمی شناختم.
دلبستگی، نه نتانائیل، عشق! "1
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- مائده های زمینی آندره ژید - ترجمه مهستی بحرینی
بگذار تا لبخند رضایتت تمام هستی ام باشد...
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تو چو تیغ ذوالفقاری تن تو غلاف چوبین
اگر این غلاف بشکست تو شکسته دل چرایی
تو چو باز پای بسته تن تو چو کنده بر پا
تو به چنگ خویش باید که گره ز پا گشایی
چه خوش است زر خالص چو به آتش اندرآید
چو کند درون آتش هنر و گهرنمایی
مگریز ای برادر تو ز شعلههای آذر
ز برای امتحان را چه شود اگر درآیی
به خدا تو را نسوزد رخ تو چو زر فروزد
که خلیل زادهای تو ز قدیم آشنایی
پ.ن : وقتی که زندگی مشاهیر را مطالعه می کنیم، چون از عاقبت آن ها خبر داریم هر چقدر که در دنیا بیشتر سختی کشیده باشند داستان هایشان برای ما لذت بخش تر است.در واقع یک جورایی دوست داریم که بیشتر سختی کشیده باشند، که استحقاق جایگاه فعلی را داشته باشند.
سخن واضح بود نیازی به تفسیر نیست!
تو را با غیر می بینم،صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی فتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید
چه سود از شرح این دیوانگی ها،بی قراری ها ؟
تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید
دلم در دوریت خون شد ، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید؟
"مهدی اخوان ثالث"
پ.ن : به نقل از یکی از دوستان که در سر کلاس امروز آرام دو بیت از شعر بالا را خواند و چنان بر دلم نشست که گویی قسمتی از وجودم بود!
بعضی وقت ها به انتظار کسی نشستن که نمی دانی کیست و دلشوره ای که نمی دانی برای چیست شیرین ترین لحظات زندگی ات را تشکیل می دهند که به تمام مصائب روی زمین می ارزد، شاید هم به امید این حس زندگی می کنی!
ای زده مطرب غمت در دل ما ترانهای
در سر و در دماغ جان جسته ز تو فسانهای
چونک خیال خوش دمت از سوی غیب دردمد
ز آتش عشق برجهد تا به فلک زبانهای
زهره عشق چون بزد پنجه خود در آب و گل
قامت ما چو چنگ شد سینه ما چغانهای
آهوی لنگ چون جهد از کف شیر شرزهای
چون برهد ز باز جان قالب چون سمانهای
ای گل و ای بهار جان وی می و ای خمار جان
شاه و یگانه او بود کز تو خورد یگانهای
دل عاشق به پیغامی بسازد / خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست / ریاضت کش به بادامی بسازد
حالا این عشق رو با زندگی قراردادی و فانتزی نمایش داده شده در فیلم آتش بس2 مقایسه کنید!
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
در عهد لیلی این همه مجنون نبودهاند
وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست
صاحب دلی نماند در این فصل نوبهار
الا که عاشق گل و مجروح خار اوست
باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست
بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک
آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست
در تکمیل عرایض قبلیم شعر بالا کاملا روشن بیان می فرمایند که یار من کسی می تونه باشه که خدا یار اونه و بعد تاکید می کنن که فکر نکن که من مجنون قیافه طرف شدم، نه خیر! من مجنون کسی شدم که این چهره رو آراییده، اگر بقیه(اغیار)به چهره های زیبا نگاه می کنن، ما( باحالا) حواسمون به قدرت خدای طرفه-البته با کمی رندی!- و دوباره می رسیم به مسئله صبر، که واقعا تشخیص خوبی برای عشق می تواند باشد.
دل داده آن باشد که او در صبر باشد سخت رو
نی چون تو گوشه گشتهای در گوشهای افتادهای
در غصهای افتادهای تا خود کجا دل دادهای
در آرزوی قحبه یا وسوسه قوادهای
شرمی بدار از ریش خود از ریش پرتشویش خود
بسته دو چشم از عاقبت در هرزه لب گشادهای
و این که عشق آن است که حیرانت کند/ بی نیاز از کفر و ایمانت کند نه این که آویزانت کند!
یادآور می شوند که باید صبر داشت و تلاش کرد نه این که بیوفتی یه گوشه داریوش و چاوشی گوش کنی و بعد این که غصه ای که داری مربوط به اینه که تو عاشق نیستی یه مشکل دیگه داری، سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم / گفت ارچه در خماری نی در خمار مایی . بیت سوم میفرمایند وقتی یک مشکل دیگه داری چرند نگو که عاشق هستم.
باز هم بنده روی صبر بیشتر تاکید دارم. متشکرم!