ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
امروز!
سه روزه سر درد مرموزی اومده سراغم و چشمم از حدقه داره درمیاد ، احتمالا برای بیخوابیه.
کار سخت شده کارمندا افتادن به جون هم ترکشش هاش هم به من و شرکت میخوره.
امروز طبقه پنجم کتابخونه مشغول تست دستگاه شدیم که یکی از قطعات از دستم افتاد ، تا طبقه سوم که نفهمیدم چی شد ولی طبقه دوم عمیقا از خدا خواستم کسی زیرش نباشه که تلفات هم بمونه روی دستم!
تست موفقیت آمیز بود و تقریبا به مراحل آخر رسیده ، مشتری عزیز هم امروز مجددا برای پیگیری تماس گرفت و ما مجددا شرمنده شدیم.
دیروز بیمه برای شرکتی که درش مشغولم اخطاریه رد کرد و رفتم پی راست و ریست کارهاش و قبض جریمه رو گرفتم تا پرداخت کنیم. گفتن حقوق ها و مزایا رو پایین میزنید، با مدیرم صحبت کردم گفت افزایش بدیم . حین افزایش یاد شرکت خودمون افتادم که این همه نقدینگی رو کی میتونیم پیدا کنیم البته که پارسال به مراتب وضعیتمون بدتر بود!
دیروز می خواستم مطلب" روز افتضاح " رو منتشر کنم ولی شب که رسیدم خونه دیدم اینقدرا هم افتضاح نبوده و سابق بر این روزهای بدتری هم داشتم.
هر چی که موجودی حساب بانکیم و پس اندازهام به ته تیگ نزدیک تر و بدهیام بیشتر میشه حس میکنم رابطم با خدا داره قوی تر میشه.
هفته ی آینده رو کلا دارم مرخصی میگیرم تا بچسبیم به دستگاه ، امیدوارم که تکمیل بشه.
اگر این پروژه شکست بخوره چهار تا دلیل میتونه داشته باشه ؛خود ما، صنعتگران بدقول ، دانشگاهیان نکبت مغرور و بازاری های کم سواد که به همه شون باید پسوند بیشعور هم اضافه کرد.
از نظر روحی هم بدک نیستم منتها کار که کش بیاد و پول دست آدم نباشه که بتونه حرکت دیگه ای رو شروع کنه خیلی سخت میشه.