مهارت بحث خیلی مهمیه، هر چی سنم بالاتر میره بیشتر نگران میشم که چرا مهارت های کمی کسب کردم و چرا اونهایی که داشتم رو توسعه ندادم، نگرانم که این نداشتن مهارت چقدر به زندگی و کسب و کارم تا به امروز لطمه زده!
سال نو مبارک باشه، این عید کسل کننده ایه و فقط به امید برگشتن پیش یار سپری می کنیم
کی فکرش رو میکرد یک ویروس اینطور معادلات دنیا و اولویت های آدم ها رو دگرگون کنه...
اسفندماه رو همیشه دوست داشتم ، حال و هوای عید و تق و لق شدن کلاس ها و بوی عیدی بوی پول!
همیشه حس خوبی برام داشته وقتی بچه تر بودم عیدها به شهر مادر سر می زدیم و با بچه های دایی و خاله ها همبازی می شدیم و بعدش هم اگر مدرسه نمی رفتم تا نزدیکای تابستون همون جا موندگار بودیم.
امسال اسفند ماه فوق العاده ایه، آخرین ایام سال آخرین روزهای قرن 14، فکر می کنم نزدیک 26 ساله می شم و باید یک کارنامه برای خودم تنظیم کنم.
امسال خانواده ی نسبتاً کوچیک ما بزرگتر می شه و چه اتفاق خوبیه، یک امید جدید ، یک خانواده جدید و یک تیم جدید
پرونده های مالی شرکت هم توی این ماه می بندیم و با این که تا حالا به سود دهی نرسیدیم ، من همچنان امیدوارم و به تیممون باور دارم.
انتخابات امسال هم با تنظیم یک لیست از افراد خبره برای مجلس بستم به امید این که تاثیر مثبتی برای آینده فرزندانم داشته باشه.
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه میخواهی؟ تو را خواهم تو را خواهم
نمیخواهم که با سردی چو گل خندم ز بیدردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
چه غم کان نوش لب در ساغرم خونابه میریزد
من از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهم
استن : من بهت دروغ گفتم بیب
اولی: منظورت چیه؟
- فیلمی در کار نیست.
دو هفته پیش میفن بهم گفت که قرار نیست ساخته بشه.
فکر کنم دیگه مردم دلشون نمی خواد فیلم های لورل و هاردی ببینن.
...
اولی: دو هفته پیش می دونستی که از فیلم خبری نیست؟!
-بله و حس خیلی بدی نسبت بهش دارم.
- استن...
من می دونستم.
- می دونستی؟
- من میدونستم.
...
استن: صبر کن ببینم ، اگر دو هفته ی پیش هر دومون می دونستیم، چرا باز هم فیلم رو تمرین می کردیم؟
اولی : دیگه چه کاری می تونستیم بکنیم؟
پ.ن: دیالوگ انتهایی فیلم استن و اولی (Stan & Ollie) محصول 2018 کشور انگلستان
سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم
دگر ره پای میبندد وفای عهد اصحابم
نگفتی بیوفا یارا که دلداری کنی ما را
الا ار دست میگیری بیا کز سر گذشت آبم
زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزم
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
آیین تقوا ما نیز دانیم
لیکن چه چاره با بخت گمراه
بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی
نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی
چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی
غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی
سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی
چه نشینی ای قیامت بنمای سرو قامت
به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی
که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به طپانچهای و بربط برهد به گوشمالی
دگر آفتاب رویت منمای آسمان را
که قمر ز شرمساری بشکست چون هلالی
خط مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی
قلم غبار میرفت و فرو چکید خالی
تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چنین جمالی