ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
مرا تن درستی ده تا بندگی کنم،
وآسودگی بخش تا دل از این جهان بردارم،
دانشی عنایت کن که با عمل همراه گردد،
و پارسایی ای ده که با میانه روی توام باشد.
بعد از حدود 3 سال دوندگی بالاخره یک پارتیشن کوچک و نقلی در دانشگاه برای تشکل ما اختصاص داند، به پدرم پیام دادم و گفتم که بلاخره یک فضا گرفتیم هر چند کوچک و بی امکانات، گفت :« شرف المکان بالمکین ،آدمهای بزرگ جاهای کوچک را شرافت می بخشند؛ کعبه جای محقر در بیابان و غار حرا مکان محقری در کوه نور، و خانه ای کوچک در جماران دلها را به خود جذب می کند، آدمهای حقیر جاهای بزرگ را هم کوچک می کنند حتی اگر مسند شاهی باشد، انسان بزرگ و بلند همت شادی و غم هایش بزرگ است و آدم دون همت شادی و غمش کوچک!».
یاد شعر مارگوت بیکل افتادم: (تنها آنکه بزرگترین جا را به خود اختصاص نمی دهد
از شادی لبخند بهره می تواند داشت
آنکه جای کافی برای دیگران دارد
صمیمانه می تواند با دیگران بخندد
با دیگران بگرید …).
دلم کمی قرص شد و خوش شدم.
امروز هم که دیگر در دانشگاه نیستم با این منظور به دنیا نگاه می کنم، با این تفاوت که دیگر دلخوشی ها آن اندازه نیستند.
هر حکم که بر سرم برانی
سهلست ز خویشتن مرانم
تو خود سر وصل ما نداری
من عادت بخت خویش دانم
گر خانه محقرست و تاریک
بر دیده روشنت نشانم
گر نام تو بر سرم بگویند
فریاد برآید از روانم
شب نیست که در فراق رویت
زاری به فلک نمیرسانم
آه
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی،
هر چه باشد
خامُش منشین
خدا را
پیش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چیزی بگوی!
گوییا باور نمیدارند روز داوری
کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان
کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند
پ.ن:
در برخورد با بعضی از آدم ها این چند بیت رو با خودم تکرار می کنم تا آراشم حفظ بشه!
دمی او را ببینم که دلبر
دلم تنگه شبی با ما به سر بر
تو گل بر سر زنی ای نو گل مو(من)
به جای گل زنم مو(من) دست بر سر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری
که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد
که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یک حرف ساده بود.
از قول من به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد