مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند


نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند


تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن

که دوست خود روش بنده پروری داند


غلام همت آن رند عافیت سوزم

که در گداصفتی کیمیاگری داند


وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی

وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند