زیر پلی نشستم، تا کس مرا نبیند
آمد سگی کنارم، پرسید گریه داری؟
غمگین نباش، مجنون! رسم جهان بدل شد
لیلی، بمان بگوید دیوانه ی فراری!
یک شاخه گل برایت سوغات خواهم آورد
آن هم اگر نمردم از دست انتحاری
مادرکلان پیرم، روزی نصیحتم کرد
بنویس روی سنگی، این را به یادگاری:
تقصیر آدمیزاد از سعی باطلش بود
ورنه خلاصه میشد دنیا به عشق و یاری
ترانه و تروریست، کاوه جبران ، 1391 ، کابل