این دو هفته خیلی کارها مزخرف پیش میرن و شاید پیش نمیرن، خلاصه خیلی کسل کننده است، کسل که میشم زنگ میزنم به محمد کلی غر میزنیم، آخرشم میگیم ولش کن اصلا، درست میشه ایشاالله...
سر کار بعضی روزها دلم میخواد مثل باشگاه مشت زنی بزن دخل خیلی ها رو بیارم ولی آخرش مثل عصبانی نیستم مرتب خودم رو آروم میکنم.
دو روز پیش بارون زد صفحه نمایشگر کوچیک ماشین شطرنجی شد، سنسور بنزین هم از کار افتاد. دیروز گفتم روز تعطیله یه دستی به فیوزها بکشم تا بلکه مشکل حل بشه، دوتا از فیوزها از دستم افتاد و متاسفانه فراموش کردم چند آمپر بودن، رفتم از دفترچه راهنما نگاه کردم دیدم کلا شماره فیوزها متفاوته با چیزی که الان روی ماشین من هست، سعی کردم از خود جعبه فیوز چیزی بفهمم دیدم که پشتش یه برچسب زدن که مربوط به یک ماشین یا احتمالا یک مدل دیگست و فیوزهای فعلی متفاوته، یک فیوز رو شانسی انداختم برف پاک کن رو تونستم کار بندازم، ولی فیوز دوم رو که انداختم چراغ ABS روشن شده و نمیره :| دیگه تسلیمم، بعد از کار میبرمش پیش برقکار.
ولی خداوکیلی اینقدر تکنولوژی ماشین من هر سال بهروز میشه که 60 تا دستورالعمل های مختلف باید برای جعبه فیوز درست کنند؟؟ لامصب حداقل راهنمای پشت جعبه را مخصوص همین مدل بذار.
وقتی باک ماشین رو کاملا پر می کنم، شارژ گوشی تکمیل میشه، دبه های آب رو پر می کنم و حس می کنم که تمام اقدامات لازم برای چندساعت دوام آوردن در دنیا در صورت حمله اتمی یا قحطی بزرگ را انجام دادم ترس عمیقی کل وجودم رو میگیره، جدای این همه نمایش و تبلیغات در خصوص سوخت های جایگزین و تصفیه آب و هوا و زندگی در مریخ، چیزی که هنوز به ما زندگی میده، طبیعت و مائدههای آسمانیست و هرچی که بشر خواسته درست کنه به جای ابرو چشم رو کور کرده و نهایتا با تغییر ناشیانه همون ترکیبات موجود در طبیعت به یکسری محصولات رسیده.
اگر یک روز صبح پا بشیم و دیگه آبی پشت سد نباشه، یا بریم پمپ بنزین و دیگه بنزینی نیاد، برق نداشته باشم، فکر کنم کمتر از دو هفته وضعیت آخرالزمانی پیدا می کنیم.
اونجاست که حضرت سعدی میگه:
« اعرابیی را دیدم در حلقهٔ جوهریان بصره که حکایت همیکرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسهای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است!
در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه در چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد از پای
بر کمربند او چه زر چه خزف»
به عنوان شهروند این جامعه جهانی و کسی که زوج یا فرد بودن جمعیت جهان به اون بستگی داره، چیزی که به ذهنم میرسه اینه که باید واقعاً درست مصرف کنیم این امانتی که دست ماست باید به دست نسل های آینده هم برسه وگرنه شعر مرحوم فریدون مشیری رو باید زندگی کنیم:
« بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد!
به کوه خواهد زد!
به غار خواهد رفت!
*
تو کودکانت را، بر سینه می فشاری گرم
و همسرت را، چون کولیان خانه به دوش
میان آتش و خون می کشانی از دنبال
و پیش پای تو از انفجارهای مهیب
دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد
و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت
و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت
و آرزوها در زیر خاک خواهد مرد!
*
ادامه مطلب ...
کارشناس فارس نیوز: همه سیگنال ها به کاهش نرخ دلار ختم می شود؛ 1-درهفته گذشته دلار کاهش یک درصدی را تجربه کرد، ولی در نهایت با برخورد به حمایت سطح ۴۰ آر اس آی حمایت شد و کمی بالا رفت. 2- در محدوده قیمتی ۴۸ هزار تومانی هم سطح ۳۸ درصدی حمایت فیبوناچی وجود دارد که به دلار اجازه کاهش بیشتر را به راحتی نمی دهد.
پی نوشت:
این بهترین خبر این هفته بود برای من،خیلی خوشحالم ولی امیدوارم که سطح 40 آر اس آی و فیبوناچی دست از حمایت بردارن، چون علاوه بر بدهی های انباشته این دو سال، چهارصد و بیست و هشت هزار و سیصد و پنجاه و هشت تومان تا آخرماه بیشتر ندارم.
آقا عرفان به طور متوسط هر دو ساعت گرسنه میشه، بیدار میشه و شروع میکنه به غر زدن و وقتی دید که خواب ما سنگین تر از این حرفاست نعره میکشه.
این باعث میشه که توی یک خواب 6 ساعته حداقل 3 بار بیدار بشیم و کلی تشریفات به جا بیاریم.
و در نهایت سر کار چرت های کوتاه بزنم با چهرهی غلط اندازی که برام درست شده ترکیب جالبی شده.
قبلاً یعنی حدود 10 سال پیش این صفحه را با همین توضیحات پر کردم و میخواستم اینطور ثبت بشود فکر کنم الان وقت عوض کردن و نو نوار کردن است.
پس قبلی ها رو اینجا مینویسم که فراموش نکنم!
در قرن جدید و دهه جدید زندگی به فکرم رسیده دکتری بخونم ولی حس میکنم درس خواندن برای من مثل جای پارک خوب توی یک خیابون شلوغ ولی زیر درست توت میوه دار میمونه، اولش سر خوشی که پیدا شده ولی وقتی بر میگردی متوجه میشی داستان چی بوده!
این دو سه روزه خیلی خیلی علاقه دارم یه کاری انجام بدم که ربطی به پول نداشته باشه! اختراع جدید انجام بدم، مقاله بنویسم,، برم یک دوره جدید یادگیری شروع کنم...
وقتی 5 سالم بود یک آلبوم داشتم که خیلی خوش رنگ بود و عکس های نوزادی من تا حوالی همون سن رو با خودش داشت.
روی آلبوم یک عکس بود که چندتا بچه توی پارک بازی میکردن و احتمالا کمی از من بزرگتر بودن، من توی اون سن همیشه فکر می کردم بزرگ شدن باید یک چیزی توی همین مایه ها باشه، تنها بتونم برم پارک و بازی کنم.
وقتی که رفتم کلاس اول یک رفیق داشتم که کلاس سوم بود و قد خیلی بلندتری از من داشت ، اون موقع فکر میکردم بزرگ شدن یعنی قدم اینقدر بلند بشه که بتونم کابینت های بالا رو باز کنم.
یادش بخیر، توی این سه دهه ای که از خدا عمر گرفتم تا همین الان از بچگی هر دو سال نظرم راجع به بزرگ شدن تغییر می کرد الانا هر دو روز یکبار معیارم از بزرگ شدن تغییر میکنه و همچنان به نتیجه نرسیدم.
وقتی یک بچه کوچیک رو میبینیم که گریه میکنه چه حسی در ما ترغیب میشه؟ به نظرم ترحم چرا؟ چون به نظرم پشتوانهای ندارند و تنها راه ابراز مشکلشون گریه است!
من آدم بزرگها رو هم همینطور میبینم، این باعث میشه که درکشون کنم، زیاد جدیشون نگیرم و نخوام که ناراحتشون کنم.
ما نهایتا یک کوه اتم هستیم که با یک هدفی دور هم جمع شدن و در نهایت هم از هم جدا میشن، چیزی جدی تر از این وجود نداره.
دو سال پیش یک مستند میدیدم از یک نوع زنبور در جنگلهای استوایی این زنبور فقط 48 ساعت عمر میکرد و تنها وظیفه اش تولید مثل و گرد افشانی نوعی انجیر بود که خوراک غالب یک تعداد حیوان دیگر در جنگل بود... نقش این حشره از خیلی از آدم های این کره حیاتی تر می تونه باشه.
یه جایی خوندم زمین بدون انسان میتونه ادامه بده ولی بدون زنبور نه، خوب منطقی به نظر میاد!
جنازههای خوشبخت
جنازههای ملول
جنازههای ساکت متفکر
جنازههای خوشبرخورد، خوشپوش، خوشخوراک
در ایستگاههای وقتهای معین
و در زمینهٔ مشکوک نورهای موقت
و شهوت خرید میوههای فاسد بیهودگی