ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
...
گفتم: «بنخفتی، شهر!
همه شب
به نجوا
نگرانِ چه بودی؟»
گفتند:
«برآمدنِ روز را
به دعا
شبزندهداری کردیم.
مگر به یُمنِ دعا
آفتاب
برآید.»
گفتم: «حاجتْروا شدید
که آنک سپیده!»
به آهی گفتند: «کنون
به جمعیتِ خاطر
دل به دریای خواب میزنیم
که حاجتِ نومیدانه
چنین معجزآیت
برآمد.»
تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
برای برفی که آب می شود دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت
لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم
تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.
جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بس
اندک می بینم.
پ.ن:
می گویند دوست داشتن برتر از عشق است!
معمولا سعی می کنم از مدار آرامشی که برای خودم درست کردم خارج نشم یعنی نه عصبی بشم و نه ناراحت!
سعی می کنم برای این کار به شکل عجیبی خودم رو نسبت به واقعیت های پیرامونم پرت نشون بدم، ولی امان از وقتی که چندتا متغییر با هم دست به دست هم بدن و در شرایطی گیر بیوفتی که مسلمان نشنود و کافر نبیند، دنیا جهنمی میشه که محاله به این راحتی ها بشه از دستش خلاص شد تو می مانی و آوار تمام ساختمان هایی که دور خودت ساختی.
فقط باید سردر گریبان باشی و سکوت کنی و تکرار این حرف مزخرف که «امیدوارم خواب باشه»
البته بعضی اوقات وقتی به این فکر می کنم که یک انسان در بهترین شرایط 650,000 ساعت عمر می کنه کمی آرام تر می شم! کلی از ساعت هاش هم که رفته
ادامه مطلب ...
زندگی من یکنواخت است. من مرغ ها را شکار میکنم و آدم ها مرا. تمام مرغ ها به هم شبیه اند و تمام آدم ها با هم یکسان. به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت میگذرد. ولی تو اگر مرا اهلی کنی، زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد. من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد، ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید.
به علاوه، خوب نگاه کن! آن گندمزارها را در آن پایین میبینی؟
من نان نمیخورم و گندم در نظرم چیز بی فایدهای است. گندمزارها مرا به یاد هیچ چیز نمیاندازند و این جای تاسف است!
اما تو موهای طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی! چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندمزار دوست خواهم داشت...
این چند روز هر چی که می نویسم رو می فرستم به چرکنویس های بلاگ اسکای، دستم به نوشتن نمیره!
همیشه دوست داشتم خوش قولی یکی از صفات بارزم باشه، اما بدبختانه اینجاست که خیلی از متغییر ها از دست ما خارجه، مثلا پیش اومده یک روز صبح از خواب پاشی و ببینی بارونی که دیشب اومده تمام لباس هایی که انظار داشتی امروز بپوشی رو گلی کرده - در شهرما وقتی باران میاد زمین و زمان گلی میشه - میایی بشوریش می بینی ای داد که آب هم قطعه، خلاصه وقتی که با یک تاخیر حدودا دو ساعته می رسی به جایی که باید بری در مقابل فرد عصبانی فقط باید یک لبخند آمیخته با شرم ساری تحویل بدی و یا سکوت کنی!
در مثل مناقشه ای نیست.
به قول احمد شاملو: "از رنجی خسته ام که ازآنِ من نیست" بعضی وقت ها ما تاوان اشتباهات خیلی ها رو میدیم و بی عار بودن راه حل منطقی تری به نظر میاد تا مسئولیت بپذیری و در نهایت هم یا سکوت کنی یا لبخند بزنی.
ادامه مطلب ...
رویاهاتو از دست نده
واسه این که اگه رویاها بمیرن
واسه این که اگه رویاهات از دس برن
زندهگی عین بیابون ِ برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن
رویاهاتو از دست نده
واسه این که اگه رویاها بمیرن
زندگی عین مرغ شکسته بالی میشه
که دیگه مگه پروازو خواب ببینه.
پ.ن:
گاهی اوقات پیشخوانی کردن وقایع باعث یاس و ناامیدی می شه، کاش می شد بعد از مقصد به قدم هامون فکر کنیم، نه به راه!
بگفتم روز بیگاه است و بس ره دور گفتا رو
به من بنگر به ره منگر که من ره را نوردیدم