ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد...
سالی که الان داریم آخرین روزهاش رو سپری می کنیم سال پر دغدغه ای بود، از همون اول اتفاقات و حوادث طبیعی تقریبا ما رو قرنطینه کرده بود تا الان که به خاطر کرونا مجبوریم کلی تدابیر اتخاذ کنیم.
از قرارداد ما با دانشگاه بگیر تا چک هایی که کشیدیم و دستگاهی که بلاخره تکمیلش کردیم...
آه کل سال رو میشه در حد یک سطر نوشت چه بی حاصل دارم عمر رو میبازم.
تا این که اتفاق مهم زندگیم افتاد و شازده بلاخره یک دوست پیدا کرد و که قراره یک عمر با هم بسازیم و بریم جلو، اگر یک انار داشته باشیم دون کنیم و با دل خوش با هم بخوریم.
خداروشکر.
سال خوبی رو برای همه ی مردم آرزو می کنم.
زندگی من یکنواخت است. من مرغ ها را شکار میکنم و آدم ها مرا. تمام مرغ ها به هم شبیه اند و تمام آدم ها با هم یکسان. به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت میگذرد. ولی تو اگر مرا اهلی کنی، زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد. من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد، ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید.
به علاوه، خوب نگاه کن! آن گندمزارها را در آن پایین میبینی؟
من نان نمیخورم و گندم در نظرم چیز بی فایدهای است. گندمزارها مرا به یاد هیچ چیز نمیاندازند و این جای تاسف است!
اما تو موهای طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی! چون گندم که به رنگ طلاست مرا به یاد تو خواهد انداخت. آن وقت من صدای وزیدن باد را در گندمزار دوست خواهم داشت...