ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
کولر ماشین خراب، گرمای هوا روی 45 درجه سانتیگراد، موتور ماشین هم بعد از دوبار تعمیرات اساسی دوباره ریپ میزنه!
رفیق ما زنگ زده بهم و می گه کلا هر حرکتی که میزنیم می خوره به بن بست بی پولی.
گفتم: امیر من دیروز به مهدی هم گفتم ما هنوز خیلی خوشبختیم که مشکلاتمون با پول حل میشه!
- آره می دونی چرا؟
- چرا؟
- چون توی کف هرم مازلو قرار داریم و به فکر زنده موندنیم دیگه فرصتی نمی مونه که مشکل دیگه ای داشته باشیم... !
امروز خسته ی خسته بودم عمیقاً به این نتیجه رسیدم که تنها ترین آدم روی زمینم.
آخر روز کاری دوستم گفت : بلاخره بعد از چندماه تلاش یک نفر رو با 400 میلیون تومن راضی کردم بیاد بورس
گفتم: آفرین حالا با پولهاش تو معامله می کنی؟
-نه.
- از کارگزاری درصد می گیری؟
-نه
-پس چی؟
- ببین اگر 20 نفر رو اینطور بتونیم بیاریم ، بورس رونق اقتصادی میگیره و واسه همه خوبه...
دمت گرم رفیق خیلی باحالی.
از وقتی رسیدم خونه فکرم مشغول بدنه ی دستگاهه و این که قرار بود بیست و سوم برسه دست مشتری ولی امروز بیست و یکمه و مثل آیینه ی دق و البته ناقص روبه روم گذاشته شده، اظهارنامه مالیاتی شرکتی که توش کار می کنم هم باید بفرستیم که به خاطر پاره ای مشکلات هنوز نفرستادیم و شنبه مدیرم که بیاد داستان داریم.
پیش قرارداد چندتا کار که هیچکس بهش امیدی نداره رو هم باید تکمیل کرد و شنبه منتظر فروشنده ها بود.
دانشگاه هم که شده مایه ی مصیبت ، حیف که الان درد سر انصراف دادنش از ادامه دادنش بیشتره.
برای شرکت خودمون هم که به خاطر نسبتن قرارداد با دانشگاه و نداشتن کد اقتصادی نمیشه اظهارنامه داد و اونم بعدا داستان خواهد شد.
همه ی این موارد بالا و مواردی که تکراری هستند این چند روزه حسابی درگیرم کرده ، همین مابین دوستم میپرسه احسان راستی اطلاع داری فتحعلی اویسی اصفهان زندگی می کنه یا تهران؟! نتونستم خندم رو نگه دارم به زور گفتم چرا فکر می کنی من باید بدونم که فتحعلی اویسی الان کجا زندگی میکنه؟؟؟ و مثل دیوانه ها زدم زیر خنده.
خدایا این دلخوشی ها رو از ما نگیر