مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

زندگی

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست


امروز روز جهانی اعتیاد شغلی هست(Workaholic ) و روز قلم در تقویم ملی

این آخرین بازی دوران کودکیته!

یک زمانی میرسه که آدمهایی که می‌شناختی از آدم هایی که الان می‌شناسی یا شاید بعداً  خواهی شناخت بیشتره، نمی‌دونم توی چه مقطع زندگی هر آدمی اون زمان برسه ولی قطعا دلگیر ترین دوره عمرشه... برای پیرها قطعیه ولی جوان ها رو نمیدونم !

همیشه فکر میکنم پیرها چطور این همه درد خاطرات گذشته رو به دوش میکشن، این که شاید تو آخرین نفر هر جمعی که باهاش خاطره داشتی باشی...

یک جایی یک جمله خوندم که بعضی وقتا عجیب توی ذهنم می‌چرخه و این بود که یک روز بدون این که بدونی آخرین فوتبال یا دوچرخه عمرت رو توی بچگی انجام میدی و میری خونه و دیگه تمام.


از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن

فردا که نیامده‌ست فریاد مکن


بر نامده و گذشته بنیاد مکن

حالی خوش باش و عمر بر باد مکن

سرکش مشو

هنگام تنگ‌دستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را


سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا


آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا

اول چاه بکن بعد مناره رو بدزد!

رفیق ما( که سلطان کارهای غیر مترقبه است بلعکس من که محافظه کار هستم) ساعت 11:45 شب پیام داده احسان در آکاردئونی نمیخواهی؟

 گفتم( یه طوری که بیخیال بشه): نمی دونم الان ابعادی ندارم، اگر تا قبل از بامداد نمیخواهی تعیین تکلیفش کنی بذار فردا بررسی کنم.

فرداش اومده دفتر با یک بسته قهوه ریو که عطرش سرمست می کرد گفت بیا از سر کار بریم خونه در رو ببین، و در واقع به زور من رو برد به محل واقعه که دیدم بله، اومده در آکاردئون رو کنده و چون جا نداره گذاشته سمت راه پله و با توجه به این که سه ماه تعمیرات داشته همسایه ها سایه اش رو با تیر میزنن و کلا خیلی توی چشمه...

گفتم داداش من این رو میذارم توی انباری خودت یه فکری به حالش بکن این به در من نمیخوره... گفت باشه و به مصیبت و تلفات مالی که شامل یه پیرهن و شلوار اداری بود در رو سوار وانت کردیم و اومدیم سمت خونه...

بعد از یک ساعت ور رفتن با در و اتخاذ انواع روش های مهندس و ریاضی نتونستم محموله رو توی انبار جا بدم و لاجرم گذاشتم گوشه پارکینگ که یه فکری به حالش کنیم.

فردا متر کردم دیدم با کمی کج سلیقگی به زور می شه روی در جوشش کرد و با جوشکار هماهنگ کردم راس ساعت 6 بیاد که با سه تا خال جوش این بحران رو مدیریت کنیم...

اوستا اومد و در رو متر کرد دیدم که جهت باز شدن این سم شوکران برعکسه و تاج بلندی داره که باید قطع بشه...

پارکینگ دو ساعت شد کارگاه تراشکاری و جوشکاری و منم رفتم چندتا لولا گرفتم و در رو با یه بساطی وصل کردیم و الان که این رو مینویسم امیدوارم یخچال و مبل بتونه از در دربیاد و هنوز انگشتام و گردنم درد می کنه


دوتا جمله قصار این دو روزی که مشغول پروژه بودیم زیاد به ذهنم مبادرت می‌کرد: 

1- یه دکمه داریم میخواهیم واسش کت بدوزیم،

2- اول چاله رو بکن بعد مناره رو بدزد!

تکنولوژی و دنیای بی‌مزه

لعنت به تکنولوژی!

امروز میثم این دو کلمه رو زیر یک پیام با عنوان خواندن آهنگ استاد شجریان با صدای بیلی آیلیش توسط هوش مصنوعی فرستاد.


منم واسش نوشتم 

دنیا مزه‌ی میوه چینی گرفته،

همه چیز رنگارنگ و خوشگل ولی مزه آب میده.

حال و حوالی مدیترانه سمت شرق

این عکس سربرگ وبلاگ رو خودم توی سواحل مدیرانه گرفتم وقتی که برای ماموریت رفته بودم بندر اسکندرون ،

بندر اسکندرون یکی از مراکز مهم واردات اوره و صادرات استیل ترکیه است، یک شهر کوچیک که ظاهرا قبلا برای سوریه بوده، بعد فرانسه اشغالش کرده و الان دست ترکیه است. لهجه مردم هم اینطور به نظرم میاد که عرب هستند ولی ترکی صحبت می‌کنند. این شهر بندری یک بندر مشترک هم با روسیه داره که تحت قالب یک کارخانه فولاد با هم همکاری می‌کنند.  

درست یک روز قبل از زلزله تاریخی ترکیه و سوریه که فکر کنم حداقل 60 هزارتا کشته داشت، لب همین ساحل نشسته بودم گذر عمر می‌دیدم، خواستم سوار اسکوتر برقی بشم ولی مستر کارت می خواست و نداشتم، رفتم سمت بازار قدیمی شهر ، موزه دریا و بازار تره بار و هر جایی که می‌شد سر زد... کلا اون روز خیلی برام روز دلگیری بود. 

حتی شب هم خیلی زودتر خوابیدم که ساعت حوالی 4 با صدای همکارم بیدار شدم که احسان بدو زلزله! عجب روزی بود یک روز بود ولی اندازه یه دانشگاه برام درس داشت. اونجا ایمان آوردم اوس کریم هر وقت بخواد می‌تونه کل بازی رو عوض کنه ما هم خیلی تاثیر گذار باشیم چندتا مهره ایم توی این زمین.

دارایی شرکت ساز یا شرکت دارایی ساز

اینطور که من متوجه شدم شرکت باعث پولدار شدن شدن نیست، تو باید پولدار باشی و شرکت یک ابزار برای مدیریت دارایی محسوب میشه!

یعنی این شرکت های کوچیکی که از ماهی فروشی شروع کردن به پشتوانه اون ماهی ها و ماهی خورها شرکت رو توسعه ندادند.

در مواردی با روابطی که ساختن و در ابتدا با منابعی که قبلا کسب کردند به کمک مدیریت دارایی شرکت داری می‌کنند.

دکتری به مثابه جای پارک زیر درخت توت

در قرن جدید و دهه جدید زندگی به فکرم رسیده دکتری بخونم ولی حس می‌کنم درس خواندن برای من مثل جای پارک خوب توی یک خیابون شلوغ ولی زیر درست توت میوه دار میمونه، اولش سر خوشی که پیدا شده ولی وقتی بر می‌گردی متوجه می‌شی داستان چی بوده!

ساخت پول

پول رو انسان میسازه ولی پول از انسان چه چیزهایی که نمی‌سازه!


اینو دیروز وسط یه روز مزخرف کاری یک کارگر انبار می‌گفت.

دنده اتومات و انعطاف بیشتر اخلاقی

دیروز برای تابلو سازی مغازه یکی از دوستان که در مسیر سربالایی قرار داشت رفتیم، برای این که دید بهتری تابلو داشته باشه تصمیم گرفتند که با همکاری شهرداری خط عابر. پیاده رو از جلوی پارکینگ به ورودی پاساژ منتقل کنند، صبحت به اینجا رسید که صاحب مغازه گفت دیروز یکی میخواست همینجا منو زیر بگیره میلیمتری در رفتیم. 

گفتم انصاف اونایی که اتومات دارن توی سر بالایی بیشتر از دنده ای هاست بدبخت اگر بمونه اینجا دیگه دور گرفتن و دوباره راه افتادنش با خداست.