مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است
مسیحای جوانمرد

مسیحای جوانمرد

هر روز بی تو روز مبادا است

فلسفه زندگی در همراهی با رفیق

در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوش حال باشم یا نباشم، چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم.

فارغ از قضاوتهای آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم .

آن روزها میلیون ها مشغله دل گرم کننده در پس انداز ذهنم داشتم.

 از هیأت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها، از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابرها. 

از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار، همه و همه دل مشغولی های شیرین ساعات بیداریم بودند.

 به سماجت گاوها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین ها سیر می شدم.

گذشت ناگزیر روزها و تکرار یک نواخت خوراکی های حواس، توقعم را بالا برد.

 توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود.

 مشکلات راه مدرسه، در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه ی عظمتش بدبین شوم، و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد.

هرچه بزرگ و بزرگ تر شدم به دلیل خودخواهی های طبیعی و قراردادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم.

 این روزها و احتمالاً تا همیشه، مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند.

تلاش می کنم به کمک تکنیک بیان، و با علم به عوارض مسموم زبان، آن همه حرکت و سکون را بازسازی کنم، و بعضاً نیز ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم، که مثلاً چرا باید کفش هایمان را به قیمت از دست دادن پاهایمان بخریم؟ و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنیم؟چرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم؟ حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیباسازی منظومه هاییم! هان؟

در مقایسه ی با آن ظلمات سنگین و عظیم "نبودن"، "بودن" نعمتی است که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است. 

بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست.

فقر و بیماری و تنهایی و مرگ ، هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد.

 منظومه ها می چرخند و ما را با خود می چرخانند.

 ما، در هیأت پروانه هستی، با همه توانایی ها و تمدن هایمان شاخکی بیش نیستیم.

 برای زمین، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد.

یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست.

 اگر ردپای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم، سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هر مفهومی نشسته ایم و همه چیزهای تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو می کنیم.

به نظر می رسد، انسان آسانسورچی فقیری است که چرخ تراکتور می دزدد.

 البته فقط به نظر می رسد! تا نظر شما چه باشد؟!

الهی به امید تو

رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ ﴿۲۴﴾


پروردگارا! هر خیر و نیکی بر من فرستی من به آن نیازمندم!


سوره مبارکه القصص

وطن پرست مطرود

امروز خسته ی خسته بودم عمیقاً به این نتیجه رسیدم که تنها ترین آدم روی زمینم.

آخر روز کاری دوستم گفت : بلاخره بعد از چندماه تلاش یک نفر رو با 400 میلیون تومن راضی کردم بیاد بورس

گفتم: آفرین حالا با پولهاش تو معامله می کنی؟

-نه.

- از کارگزاری درصد می گیری؟

-نه

-پس چی؟

- ببین اگر 20 نفر رو اینطور بتونیم بیاریم ، بورس رونق اقتصادی میگیره و واسه همه خوبه...


دمت گرم رفیق خیلی باحالی.

زندگانی درد بی درمان ماست...

زندگانیم و زمین زندان ماست
زندگانی درد بی درمان ماست

راندگانیم از بهشت جاودان
وین زمین زندان جاویدان ماست

گندم آدم چه باما کرده است
کآسیای چرخ سرگردان ماست

خضر راه خویشتن باش ای رفیق
چشم گریان چشمه ی حیوان ماست
 
ادامه مطلب ...

علی کله!

هوا که گرم می شد، یا وقتی که دایی ها حال داشتن مارو میبردن علی کله، حالا اگر شام هم اونجا بودیم همه جا تقریبا ساکت بود و صدای آب بود و نسیم خنک و با سخاوت رودخانه و عطر خاصی که الان توی خونه و در تهران به مشامم می رسه!

یادش بخیر.

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود


خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود


از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود


از کیمیای مهر تو زر گشت روی من

آری به یمن لطف شما خاک زر شود

من می خوام برگردم به کودکی

تلخ تلخم مثل یک خارک سبز،

سردمه و میدونم هیچ زمانی دیگه خرما نمی شم،

    چه غریبم روی این خوشه ی سرخ...


- من میخوام برگردم به کودکی!

+نمیشه!

                  کفش برگشت برامون کوچیکه.


- پابرهنه، نمیشه برگردم؟

+ پل برگشت توان وزن ما رو نداره!


-برگشتن ممکن نیست؟ 

             برای گذشتن از ناممکن کی رو باید ببینم؟


+رویارو! 

-رویارو؟

           کجا  زیارت بکنم ؟


+در عالم خواب...

-خواب به چشمام نمیاد!


+بشمار، تا سی بشمار،

-یک و دو ، سه و چهار ، پنج و ش...

آدم از ضرر نکردن می‌ترسه

چند روز دیگه در کوران کرونا آخرین امتحان رو دارم و مثل اولین امتحان حس مزخرفش آماده به سراغم.

با این که قرار نبود زیاد جدیش بگیرم ولی عملا استرسش از کار و زندگی انداخته من را.

ان شاالله تمام بشه و پرونده اش رو ببندم و بره لا دست باباش.

خیلی مزخرفه به جای درس خواندن استرسم معدل و اخراج و از دست ندادن جایگاهم باشه...

دیگه خیلی وقته که ترسمون شده از دست ندادن تا به دست آوردن...


سهام عدالت

ده سال پیش سهام بین مردم با وضعیت مالی ضعیف تقیسم کردند ، از بس اقتصاد فراز و نشیب داشت خیلی از اونایی که سهام ندارن الان فقیر تر از قبلی ها هستند.

جامهٔ خود می‌خواهم اگر انعام فرمایی

وقتی برای ایجاد کارگاه و گرفتن تسهیلات میگن باید مجوز داشته باشی و برای گرفتن مجوز می گن که باید کارگاه داشته باشی و برای کارگاه موافقت اصولی می خوان و برای موافقت اصولی طرح توجیهی می خوایی و برای طرح توجیهی باید متخصص اقتصاد باشی و یا یک پول هنگفت برای این دور باطل داشته باشی و به اسم مرکز رشد وقت و رمقت رو میگیرن تا بتونی ایده رو پرورش بدی و و و برسی به دانش بنیان که دوباره بتونی یه دور دیگه باطل طی کنی، 

 یاد حکایت سعدی می افتم که

 :« این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم! از من چیزی بخواه. گفت: جامهٔ خود می‌خواهم اگر انعام فرمایی.»