ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم
آورده اند که یکی از نو عهدان اسلام به نزد امیرالمومنین علی ، کرم الله وجهه ، آمد و گفت : " یا امیرالمومنین ! در اسلام مناهی بسیار است و مرا اجتناب از آن جمله میسّر نمی شود. یک خصلت از خصال ذمیمه ی مرا اختیار کن تا از آن دور باشم.
امیرالمومنین ، رضی الله عنه ، فرمودند که " از دروغ گفتن اجتناب نمای."
بسم الله الرحمن الرحیم
« وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ »
چه نیکو است پاداش اهل عمل!
صدق الله العلی العظیم.
آل عمران 136
هرکه دیدیم به هــم ریخته احـــوالی داشت
موی افشان دگر و سینه پریشان دگر است
هــرکه دیدیم دم از طاعتِ سـلـمـــــانی زد
نامِ سلمان دگر و کرده ی سلمان دگر است
سفر مرا به زمین های استوایی برد،
و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند
چه خوب یادم هست،
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد
شد:
وسیع باش، و تنها، و سر به زیر، و سخت.
من از مصاحبت آفتاب می آیم
کجاست سایه ؟
ولی هنوز قدم ، گیج انشعاب بهار است،
و بوی چیدن از دست باد می آید،
و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج،
به حال بیهوشی است.
در این کشاکش رنگین کسی چه می داند،
که سنگ عزلت من،
در کدام نقطه فصل است؟
زمین شناس ِ حقیری تو را رصد می کرد
به تو ستاره ی خوبم، نگاه ِ بد می کرد
کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو ِتو می شد، مرا لگد می کرد
تو ماه بودی و بوسیدنت نمی دانی
چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد
بگو به ساحل چشمت که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد؟
چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد
کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که راه شما را همیشه سد می کرد
ساقیا برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
گر چه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
باده درده چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سرو سیم اندام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را