ای از تو برون ز خانهها جای دلم
وی تلخی رنجهات حلوای دلم
ما را ز غمت شکایتی نیست ولیک
خوش آیدم آنکه بشنوی وای دلم
حدودا یکسال پیش بود که درمانده از همه جا برای پیش برد پروژه ،دیگه مجبور بودیم که وام بگیریم. اینقدر بانک های مختلفی که قبلا شرکت حساب داشت رو گشتیم که ناامیدانه رفتیم یک شعبه پرت و رفتیم سراغ بخش اعتبارات، کارمند محترم بانک و مدیر بخش اعتبارات مردی بود در آستانه بازنشتگی به جای این که فرم های وام رو جلوی ما بذاره شروع کرد به نصیحت کردن که من کارمند بانک بودم شروع کردم یه مغازه خریدم بعد دادمش اجاره و الان خرید و فروش خونه و ماشین میکنم... شما جوون ها اهل ریسک کردن نیستید و... ، بقیه اش یادم نمی یاد چون اون موقع اینقدر صدا توی سرم بود که فقط همین بخش رو برداشتم ما اهل ریسک نیستیم.
امروز یکهو یادش افتادم، نمی دونم باید ریسک پذیری رو در چی دید ولی هم من و هم دوستم از 18 سالگی خونه رو ترک کردیم توی 25 سالگی شرکت خودمون رو از صفر تاسیس کردیم.
شاید 8 میلیارد برابر سرمایه خودمون صادرات انجام دادیم با دست خالی و بدون پشتوانه رانتی و مالی.
یک شرکت ورشکسته مهندسی رو توی کوچه تحویل گرفتیم و فروختیم به یک هلدینگ.
من تا جایی که یادم میاد برای هر کاری صدم رو گذاشتم و هر کاری شروع کردم اگر خواست خدا نبود و قرار بود که شکست بخورم هیچ امکانی برای جبرانش نداشتم.
این رو الان می نویسم که یادم بمونه چه روزهایی پشت سر گذاشتم و مهم نیست به کجا میرسم مهم اینه که چه مسیری رو طی کردم و کلی خاطره و تجربه دارم که به پسرم یا دخترم انتقال بدم و اجازه بدم که ریسک کنند، زندگی همینه...
یک فلسفه دارم:
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای / فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد
بدین رَواقِ زَبَرجَد نوشتهاند به زر
که جز نِکوییِ اهلِ کرم نخواهد ماند
ز مِهْربانیِ جانان طمع مَبُر حافظ
که نقشِ جور و نشانِ ستم نخواهد ماند
وقتی یک بچه کوچیک رو میبینیم که گریه میکنه چه حسی در ما ترغیب میشه؟ به نظرم ترحم چرا؟ چون به نظرم پشتوانهای ندارند و تنها راه ابراز مشکلشون گریه است!
من آدم بزرگها رو هم همینطور میبینم، این باعث میشه که درکشون کنم، زیاد جدیشون نگیرم و نخوام که ناراحتشون کنم.
ما نهایتا یک کوه اتم هستیم که با یک هدفی دور هم جمع شدن و در نهایت هم از هم جدا میشن، چیزی جدی تر از این وجود نداره.
دو سال پیش یک مستند میدیدم از یک نوع زنبور در جنگلهای استوایی این زنبور فقط 48 ساعت عمر میکرد و تنها وظیفه اش تولید مثل و گرد افشانی نوعی انجیر بود که خوراک غالب یک تعداد حیوان دیگر در جنگل بود... نقش این حشره از خیلی از آدم های این کره حیاتی تر می تونه باشه.
یه جایی خوندم زمین بدون انسان میتونه ادامه بده ولی بدون زنبور نه، خوب منطقی به نظر میاد!
جنازههای خوشبخت
جنازههای ملول
جنازههای ساکت متفکر
جنازههای خوشبرخورد، خوشپوش، خوشخوراک
در ایستگاههای وقتهای معین
و در زمینهٔ مشکوک نورهای موقت
و شهوت خرید میوههای فاسد بیهودگی
من خیلی خوشحالم دوره دانشگاه با آدمهای حسابی زیاد هم کلام شدم و به این موضوع افتخار میکنم.
چند وقت پیش رفتم یک سری به دانشگاه زدم و این که توی دیوارها و برد دانشگاه هنوز تصاویر نشریه ما بود خیلی بهم چسبید!
رفتم به یاد قدیم یه کاپوچینو بخورم ولی دیگه متاسفانه طمع همیشگی رو نمیداد...
یادش بخیر وقتی مغزمون از موازنه داغ میکرد میرفتیم یه کاپوچینو میخوردیم
دلم میخواد یه ون بگیریم با بچه های قدیم بریم ایرانگردی، ولی دیگه من رانندگی نکنم حسین حبیب و داریوش بذاره، محمد جفت راننده بشنیه مهدی هم رانندگی کنه، امیر هم آخر ماشین تا مقصد مراقبه کنه( بخوابه :|) مهدی عرب هم به شرط واگذاری موبایلش در کل سفر ، همسفر خوبیه مخصوصا مونولوگهایی که با مرتضی برقرار میکنه، میثم هم میبریم که به وزن معنوی سفر افزوده بشه البته اگر تا اون موقع استاد دانشگاه نشه توی ینگه دنیا.
یکی از بندگان خدا کشفی کرده بود برای درمان کرونا، میگفت بشینید توی ماشین صداش رو تا آخر ببرید بالا و کرونا میپره، حالا جدای این که چه آهنگی دقیقاً میتونه کرونا رو بپرونه ولی این روش برای پروندن صداهایی که توی کله صحبت می کنند خیلی موثره!
بعضی روزها که بعد از کابوس بیدار میشی یه آخیش میگی که خداروشکر خواب بود.
بعدی وقتا هم میگی چقدر این خواب بد طولانی شده و دنبال بیدار شدن یا دکمه برگشتش میگردی.
سه سال پیش دقیقا توی آذرماه که چپ کردم هم دنبال دکمهی برگشتش بودم یا وقتی که رفتم شهرستان همه تسلیت میگفتن فکر میکردم سرکارم و الان با یه بیدار شدن همه چیز تموم میشه و کل مشکلات با آخیش ختم میشه
قراره دنیا رو با لشکر زامبیهای مجازی و رهبری سلبریتیها با خود کنترلی زامبیها( یک ماتریکس نسبتاً پیچیده و پیوند قدرت و پول و شهرت) یک دست کنند و مدیریت کنند.
مهم این نیست چه اتفاقی میافته، مهم اینه که تو اون موقع چه حرکتی کردی!